همیشه هم این گونه نیست و نمیتوان از راهی که وارد شد، برگشت. آنجاست که همه معادلات به هم میخورد و حتی ممکن است یک دزد بدشانسی در خانه صاحبخانه محبوس شود. ماجرای سارقی که 4 روز تمام در خانهای با درهای ضد سرقت گرفتار شده و مجبور شد برای فرار از گرسنگی، تخم مرغ و سیب زمینی خام بخورد هم از این دست پروندههاست!
این سارق از طریق کانال کولر وارد آپارتمانی در طبقه هفتم یک برج در تهران شد . دیگر نتوانست از آن خارج شود. این اتفاق در 13 فروردین افتاد و صاحبخانه به مسافرت نوروزی رفته بود.
او پس از دستگیری گفت:
«من به تازگی از زندان آزاد شده بودم و تصمیم گرفتم بار دیگر دست به سرقت بزنم. برای همین 9 فروردین ماه، زمانی که هوا کاملا تاریک شده بود به یکی از خیابانهای شمال پایتخت رفتم. پس از اینکه مطمئن شدم چراغ چند واحد یک مجتمع مسکونی خاموش است و کسی در این آپارتمانها حضور ندارد؛ از بالای دیوار وارد حیاط مجتمع شدم. سپس از طریق راهپلهها به پشت بام رفتم و خودم را به کانال کولر رساندم پس از چندین متر سُر خوردن در داخل کانال، داخل یکی از واحدهایی که کسی در آنجا نبود افتادم. همه جا کاملا تاریک بود و مطمئن شدم کسی در خانه نیست. بلافاصله به جستوجوی داخل اتاقها پرداختم و مقداری پول و طلا از این خانه سرقت کردم. در داخل یکی از اتاقهای یک گاو صندوق پیدا کردم اما هر چه تلاش کردم نتوانستم قفل آن را باز کنم. بنابراین تصمیم گرفتم تا صاحبخانه برنگشته از خانه خارج شوم. به همین دلیل به سمت در رفتم اما متوجه شدم که درِ آپارتمان از نوع درهای ضد سرقت است. هر چه تلاش کردم نتوانستم آن را باز کنم. حتی سعی کردم قفل را بشکنم اما نشد و فقط توانستم آن را تخریب کنم. سپس تصمیم گرفتم از طریق پنجره فرار کنم اما واحد مورد نظر در طبقه هفتم بود و طنابی که همراه من بود کوتاهتر از آن بود که بتوانم با آن فرار کنم. من داخل آپارتمان گرفتار شده بودم، تصمیم گرفتم غذایی درست کنم تا از گرسنگی نمیرم اما وقتی یخچال را باز کردم متوجه شدم خالی است. فقط تعدادی سیب زمینی و تخم مرغ در خانه بود و چیز دیگری در آنجا نبود. میخواستم آنها را بپزم اما شیر اصلی گاز از بیرون آپارتمان بسته شده بود، برای همین ناچار شدم سیب زمینی و تخم مرغ خام بخورم تا از گرسنگی نمیرم. از طرفی از کانال کولر هم نمیتوانستم بالا بروم، چون سرازیری آن به سمت منزل بود، پس از 4 روز، دیگر تصمیم گرفتم با داد و فریاد همسایهها را با خبر کنم…»